قلب ❤️🫶🏻

پارت۱
فصل۱
(این پارت رو سر کلاس انلاین جغرافی نوشتم)
..کت نوار:هوففففف.سخت جون بودا😶
لیدی باگ:آره .ولی خوشم میاد حاکماث سر مستر پیجن از رو نمیره😂
و آروم دستشو به زنگوله کت نوار زد.
صدایی از طرف قهرمان سیاه اومد.
لیدی باگ:مثل همیشه باید بریم.
کت نوار با من و من این جمله رو به زبون آورد:
+اممم.لیدی.میشه فردا شب ..با...باهم شام بخوریم؟
_راستش این دفعه برنامه ای ندارم.سعی می کنم بیام.😊
+میخوام چیزی رو بهت بگم.پس حتما بیا
_باشه.قول مید... کت نوار...
+هوم؟
_فردا که بالماسکه س
+هوففف ایبابا..اره.برنامه ت چیه؟
_شاید برم هتل آقای بوژوا😋
+امیدوارم بشناسمت
_ما که همیشه هم میگه رو با ماسک دیدیم 😁
+عااااام..
_الان به حالت عادی برمیگردی!
+لیدی... نه من کتاکلایزم زدم نه تو لاکی چارم. پسسسس..میشه یکم بمونی؟
_هوف.. باشه.
رفتن روی ساختمون قرارشون و کنار هم نشستند.
+لیدی باگ.؟
_بله؟
+تو بوی فرند داری؟
خندید و گفت:
_نه.. ندارم.
+پس اونی که دوستش داری چی؟
_اون... اون.. یکی دیگه رو داره.
کت نوار دستش رو روی شونه لیدی باگ گذاشت و گفت
+خودتو ناراحت نکن:)
لیدی باگ سرش رو روی شونه کت نوار گذاشت.
_تو اولین پسری هستی که اینجوری کنارش میشینم. بعضی وقتا.... بعضی وقتا فکر میکنم دوست داشتن اون بیشتر منو تر بین میبره..
+اما دوست داشتن تو منو قوی تر میکنه..حتی کنه دلت پیش یک دیگه باشه.
مرینت در حالی که سرش روی شونه کت نوار بود چشم هاشو بست.رو بروی ایفل نورانی در کنار هم... ادرین از دروغی که گفته بود از خودش بدش اومد. اینکه لیدی باگ یکی دیگه دوست داره نابودش میکرد..
_میدونی...اینا همه از مسائل نوجوونیه.ادم توی همه چی قاطی داره.😂
دوتایی باهم خندیدن.
+میدونی فردا چه روزیه مای لیدی؟
_عاممم. فردا بالماسکهس دیگه😐
کت نوار دستش رو گرفت
+فردا سومین سالگرد آشناییمونه:)
_یعنی سه سال گذشت؟
+صد سال گذشت....لیدی باگ تو بیشتر از چی میترسی؟
_عاممممم....از مرگ...فکر کنم
+من از ازدست دادن بهترین همکارم:)
لیدی باگ احساس میکرد کت نوار دیگه داره زیاده رویمیکنه😐 بلند شد و گفت
_خب دیگه... باید برم...مامانم قراره شام سوپ خامه درست کنه😁
+اییییییییی😶😷 چجوری میخورییییی؟؟؟من از سوپ متنفرم 😑
_نظرت درباره کلم بروکلیچیه؟؟؟
+لیدی بااااگگگگگگ
_یا مثلا ماهیییییی روغننن😁
+بسسسسه ایییش موهای تنم سیخ شد...وییی
_عاو... فکر میکردم گربه ها ماهی دوست دارن
+منکه گربه نیستم...نکنه خودت کفشدوزکی؟؟
_با اجازه دیگه برم
+اجازه ما هم دست شماس...البته اگه دستت بوی ماهی نده😷
_بای بای لیتل کت نوارررر
و با یویو از رو ساختمون پرید و از ما نوار دور شد.
.................................
مرینت که به دلیل ضربه ای که به پاش خورده بود،لنگ میزد،از دریچه روی شیروونی به داخل اتاق پرید
+عااااخ
تیکی:مثل اینکه بد جور ضربه دیدی:(
_عاره.ولی خوب میشه.
+فردا شب میری؟
_اووووه نمیدونم😥😔
+این چندمین باره که کت نوار بهت پیشنهاد داره باهاش شام بخوری شاید...
_توی دوراهی بدی گیر افتادم
+سه راهی!
_همون...
+تو که نمیخوای دل همکارتو بشکنی؟
_البته که نه.اما اگه...من از ته قلبم ادرین رو.....ولش کن.شاید تقدیر اینجوری خواسته...
مرینت موهای لاجوردیش رو باز کرد.
و با قلبی پر از شک
از دریچه اتاقش
به یکی از شب های پرستاره پاریس چشم دوخت
قلبی که از تپیدن خسته نمیشد♥️
🐾ادرین️🐾
نشستم پشت پیانو.انگشت هام رو روی کلید های سرد سفید و سیاه کشیدم.نشستم و هر اهنگی که اون لحظه توی قلبم اومد رو نواختم.دریاچه قو بود.هر وقت میزنمش یاد مامانم میوفتم.اون مهربون ترین و زیبا ترین زنیه که توی عمرم دیدم.اون صوت خوشگلش هیوقت از یادم نمیره♥️اون آغوش گرمش.،لبخند دلرباش،وقتی با صدای ابریشمیش صبح ها صدام میکرد:ادرین..ادرین من بیدار شو.میخوام چشماتو ببینم.
بغضم گرفت.به نقطه اوج موسیقی رسیده بودم.
پلگ:هی رفیق حالت خوبه؟
هول شدم و کلید درست رو توی اکتاو اشتباهی زدم.بغضم روقورت دادم
+م...مامانم..دلم براش خیلی تنگ شده پلگ....حتی یه نشونی از قبرش ندارم که....برم بشینم کنارش و گریه کنم....
دست خودم نبود. سینه ام سنگینی میکرد.چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم.دلم نمیخواد گریه کنم.هر وقت گریه م میگیره به یه چیز دیگه فکر میکنم یا اهنگ میزنم...باید به لیدی باگ زیبام فکر کنم.به موهای لاجوردیش....بازم قلبم به درد میاد ..اما ایندفعه قلبم خوشحاله و درد میکنه.لبخندی زدم و شروع کردم به زدن همون آهنگی که هردفعه با اون با مرینت میرقصم.آهنگ قشنگیه....ارومم میکنه.هر وقت میشنومش انگار لیدی باگ کنارمه...
_پلگیییی
+بله؟
_میگم بنظرت اگه به مرینت بگم میتونه کمکم کنه؟
با چشمایی گشاد شده گفت:
+نهههه نگی یه وخخخخخخ.
_باشه بابا...ولی...ولی مرینت خداییش خیلی باحاله..
+از چه نظر؟
_یادته؟؟؟عکسامو رو دیوار اتاقش؟با قلبای دورش😅
+خب یکی که طرفدار مده بایدم یه مدل رو دوست داشته باشه.تو بهترین شخص برای طرحاشی.
_اینکه میبینم عکسام روی دیوار دوستمه خوشحالم میکنه.اما خب خیلیای دیگه هستن که منو دوست دارن.ادرین رو.نه کت نوار.کت نوار خودِ واقعیمه.که متاسفانههههه.
+از هیچ عشقی بهره بردار نیست😁
_اگزکلییییی (exactlyyyyyyyyyy)😅(دقیقا).
بعد یه دقیقه فهمیدم وقتی دارم اهنگ میزنم پلگ روی پیانوم میرقصه😂
_پلی
+پلگم فرزندم...بفرما
_تو صاحبای قبلیتو یادته؟
+ما کوامیا حافظه خوبی داریم.یادمههههه آخریش یه پسر انگلیسی بود که
_که چی؟؟
+که بهم پنیر روگافورت میداد.همینه که فرانسه رو دوست دارم(روگافورت بهترین پنیر دنیاس که مال فرانسس)
عاقل اندر سفی نگاهیدمش:/
پلگ:😐
من:😕
+باااشه بابا.یه شوالیه بود.شوالیه سیاه
_بتمن؟(اقای دانژاکورد هم اسم شروریش شوالیه سیاه بود که😐)
+نبابااون شوالیه تاریکیه.لقبش بود.چون همیشه همه ادم بدا رو به خاااک سیاه میشوند.
_چه باحال.عاشق کسی هم بود؟
غمگین شد.
+اره.ولی...ولی مادرِ پادشاه دستور داد سم بریزن تو غذاش.
_غذای دختره؟
+نه غذای «پیتر»
_چه بد!!!اسمش پیتر بود؟
+اوهوم.جوون مرگ شد..😞از این دسیسه ها بود دیگه...بعدشم دختره قرار بود با پادشاه ازدواج کنه ولی ناپدید شد. منم برگشتم تو جعبه.تهنای تهنا.
دلم براشسوخت.
_پلگ.اگه من بمیرم تو چه حسی بهت دست میده؟
+زبونتو گاز بگیر احمققققق
و شیرجه زد تو صورتم
_باشههههه مثال زدم...
+اول کلی گریه کنم بعدش میرم پیش حبه قند و باهم برات گریه میکنیم
_حبه قند کیه؟
+کوامیِ مـِ...لیدی باگ
_اها. تیکی..داستان غم انگیز زندگیمو برای صاحب بعدیت تعریف میکنی؟
+البته.اما باید یکم چاشی بهش اضافه کنم.اخههههه میدونی.زندگی تو خیلی خشک و خالیه.
_نترس یه وقتی با اب و تاب میشه
+خدا کنه...
با احتیاط روی کلیدهای سیاه پیانو راه میرفت
+ادرین.میدونی هر جعبه میراکلس در یه برحه زمانی و در یه مکان اهدا میشن؟
نفهمیدم چی گفت:/
_ها؟
بهم چشم غره رفت.
+یعنی در هروقتی که...
اومد جلو روم
+ببین.مثلا مصر باستان.جعبه میراکلس در مصر باستان باز شد.در یک زمان خاص.فکر کنم تو تاریخ خونده باشیننن.....عاها...مثلا در زمان جنگ های اسپانیا که...
_فهمیدم بابا
+افرین...یعنی لیدی باگ،کت نوار،کویین بی،واپرون،ریوکو،مایورا،حاکماث،مولتی مو...
_اوکی بابا همهی میراکلس های جعبهی گربه و کفشدوزک😑
+آفرین.همه اونها باهم بودن.و جای جالبش اینه که همیشهی خدااا...کت نوار و لیدی باگ....
اوه مای گاشششش😍
_چی پلگ چیی؟؟
+ماجرایی مثل شما داشتن
از روی صندلی بلند شدم.
_عاشق هم بودن؟؟؟
+شما مگه عاشق همین؟😐😐
پلک زدم😐😑😐😑😐😑😐گرفتمش توی دستم.
_پلگ....من عاشق لیدی باگم..تو نمیفهمی عاشق کسی بودن چه حسی داره....
بدجور نگاهم کرد
+خب باشه😐بمنچه؟؟؟
_تو نامردترین کوامی دنیایی...اگه خوب بودی بهم میگفتی لیدی باگ کیه..
+ادرین..این بخاطر اینه که شما ها جوون ترین هولدرها در طول تاریخید.و هنوز درگیر مشکلات نوجونی هستید.
_من۱۶سالمه😑
+پسر دارم حرررف میزنم😑شاید اگه صبور باشی وضعیت عوض شه..
ولش کردم و از توی دستم بیرون اومد.چشمامو بستمو خودم رو روی تخت پرت کردم
_شاید زمان قلبم رو هم عوض کنه...میترسم از دستش بدم.
برگشتم و صورتم رو به بالشت چسبوندم که اشکام رو جذب کنه:).کسی نباید قلب من رو به واسطه اشکهام ببینه.حتی پلگ که تنها رازدار زندگیمه
..........
خببببب اینم پارت اول😛
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️🫶🏻
این پارت آزمایشی بود اگه خوب بود پارتای دیگشم بزارم