رمان قلب 🫶🏻🫀

Emma Emma Emma · 1403/04/17 04:18 · خواندن 6 دقیقه

پارت۲
فصل۱

🐞مرینت🐞
خداروشکر که تو جشن بالماسکه کسی قرار نیست شخص دیگه ای رو بشناسه.پس من به راحتی میتونم تو هتل کلویی اینا خوش بگذرونممم😂
تیکی:البته به شرطی که هاک ماث به سرش نزنه یکی رو شرور کنه...
_دعا کردم تیکی.تمام یکشنبه های این هفته رو دعا کردم که اینجوری نشه.من مطمعنم که ادرین رو میشناسم😍😍😍
+یه جوری میگی تمام یکشنبه ها انگار یه هفته شیشصد تا یکشنبه داره😐
لباسم رو از کمد درآوردم و جلوی خودم گرفتم.یه پیرهن قرمز با حاشیه و کمربند مشکی‌بود که پارچه توری سیاهی روی دامنش دوخته بودم.
_می بینی تیکی چقدر جذابه؟امشب شست درصد مردم لباس لیدی باگ رو خواهند پوشید،اما من فروتنانه لباسی میپوشم که هیچ شباهتی به لباس لیدی باگ نداره😙😊لباسی که خودم دوختممم(ذوق مرگ)
+اره می بینم .اصلا هم رنگبندیش مثل لباس مبدلت نیست.یه وقت شک نکنی😑
_اخه قرمز سیاه بهم میاد.میدونستی؟😁
با ادا و اصول ادامه دادم😂با هر جمله میرقصیدم
_فکر کن چه شبی‌ بشه.من ادرین رو می بینم ولی وانمود میکنم که نمیشناسمش😍ولی میشناسمش😍 و باااااهاش میرقصممممممم😍
داشتم پامو به صورت ۱۸۰ درجه بالا میبردم که
•تغ•
_عاااااخخخخخخخخبنغیغمبکلچرتکرنآ😨😨پام از جا درومددددد
تیکی داشت از خنده میمرد.
_اوییییییی پاممممممم.
+😂😂مرینت....ف...فکر کنم امشب رو باید لنگ بزنی😂😂😂😂
ناله کردم و گفتم:
_لعنت به من.فکر کردم میتونم...
تیکی دورم چرخید و گفت:ارره مرینت تو عالی هستی😂اصلا چرا آکادمی باله مسکو تو رو بورسیه نمیکنه؟😂😂😂
بلند شدم و با اخم بهش گفتم:
_اِهممممم😠من قبل از اینکه شما بیاید تو زندگیم میتونستم.بعدش نه که اینقدر مشغله دارم نشد.قرار بود پاتیناژ هم ثبت نام کنم...
 #مرینتتتتتتت#
وییی
_بله مامان؟
میدونی ساعت چنده؟
جییییغغغغ😨
_خاک به سرم.یعنی میشن یه روز دیر نکنم؟
با سرعتی که انگار با ادیسون دست دادم وسایلم رو برداشتم و دِ بدوووووو...وایسا ببینم؟؟؟؟من...من شالم رو مدرسه جا گذاشتم😐یخ میزنم😭عههه
..............................
🐾ادرین🐾
وسایلم رو توی کمد گذاشتم.توی فکر بودم.یعنی امشب لیدی باگ رو می بینم؟قلبم بیشتر می تپید.تصمیم گرفتم تو زمان مدرسه بهش فکر نکنم.
\فکر کن لیدی باگ سنش از من خیلی بیشتر باشه\
\فکر کن بفهمه من بچه دبیرستانیم😨\
\فکر کن بفهمه فقط یه خوشگل پسرم که باباش خیلی مواظبشه😥\

+ادرین...سللللام خوبی؟
عاح!کلوییح😑
لبخند زدم و گفتم:
_سلام کلویی خوبی؟
بازوم رو گرفت و گفت:
+اره ادرین عالیم.میگم امشب میای؟
_عاممم.نمیدونم شاید بابام نذاره
بازوم رو محکم تر فشار داد و هی وول میخورد
+به بابام گفتم به بابات زنگ بزنه😍مطمعن باش گابریل دست رد به سینه شهردار نمیزنه.(اره همین الان-_-)
بازوم رو درحدی فشار داد که خون بهش نمیرسید😫
_کلویی میشه....
+فقط هر وقت اومدی ماسکت رو بردار بشناسمتتتتت😍
_قول نمیدم اخه میدونی.بالماسکه‌س ...نباید همدیگه رو بشناسیم
و با لبخند و نگاهی دختر کش به راهم ادامه دادم😂
به کلاس رسیدم و نشستم سر جام.خداروشکر زود رسیدم.مثل اینکه هاکماث نمیخواد این یه هفته رو شرور بازی کنه
_سلام نینو
+سلام داداش
و مشتش رو به سمتم گرفت.منم زدم قدشششش😛زیپ کاپشنم رو باز کردم.فضای کلاس گرمه
_عاممم.میگم....نینو
+وات؟
_تو...تو اکلیل داری؟
+نه.برای چی باید داشته باشم؟
_هیچی وللش
برگشتم
_آلیا
سرش رو ازتوی گوشیش در آورد.تو وبلاگش بود
+بله ادرین؟
_ا...اکلیل تو دست و بالت داری؟
+نه ولی مرینت داره😃
و با یازو به مرینت کوبید و زیر لب گفت
+مرینتتت
هول کرد:
+ها چی؟من.؟؟؟خب..اره...ام.زنگ تفریح خورد بهت میدم.فقط چه رنگی میخوای؟
_امممم...سبز.سبزِ خوشگل:)
یواش با خودش گفت:
+رنگِ چشمات؟
_چی مرینت؟
هول کرد بازم-_-
+هیچی هیچی....سبزِ نعنایی...تو کیفمه.میدم بهت
زدم روی شونه‌ش و گفتم
_ممنون مری تو خیلی خوبی.
گونه هاش سرخ شد.به سمت تخته برگشتم و صدای مرینت اومد که گفت:بهم گفت مری..داشتم میرفتم تو فکر که آقای‌ پولمن ،دبیر ریاضیات وارد کلاس شد.
مری خیلی دختر بامزه و لطیفیه.خنگ نیست.البته به جز وقتایی که با من حرف میزنه😂اون یکی از بهترین دوستامه که داشتم.البته اگه نخوام دروغ بگم،باید بگم یه کوچولو روش کراش دارم💛البته فقط یه کم.
مکث از جا بلند شد و گفت:
کیم:اقای پولمن.من یه ایده مفرح برای حفظ کردن تابع ها پیداکردم
اقای پولمن ب لهجه امریکاییش جواب داد:
پولمن:البته کیم.میخوای بیای توضیح بدی؟
کیم:ارررره
و رفت پایین کلاس.
کیم:خب گایز.من این رقص رو طراحی کردم.کسی هست همراهیم کنه؟
پولمن:کییییم این کلاس ریاضیه😂شما سال‌دیگه وارد انشگاه میشید،باید بیشتر به فکر درس باشید
من:عااقای پولمن شما بهترین معلم ریاضیات هستین،لطفا بذارید به قول خودتون ایده های نو در وجودمون رخخخخنه کنه
وقتی کلمه رخخخخنه رو میگفتم چشمام رو تا آخخخر باز کردم
دستم رو بالا گرفتم.مرینت هم دستش بالا بود...یعنییییی الیا دستشو بالا برد.کیم رقص رو برامو به صورت کامل تشریح کرد.مضخرف بود که با کاپشن پایین کلاس بودم.دستا با توجه به موقعیت قرار گیری خطوط روی مختصات تغییر میکردن.مثلا سینوس ایکس،تانژانت یا قدر مطلق ایکس(تو نت سرچ کنید رقص ریاضی😂بیشتر از این نمیشه توضیح داد).من،کیم،مرینت و الیا تا آخر هفته وقت داشتیم به صورت گروهی در حظور مدیر انجامش بدیم😂اهنگ به خصوصی نداشتیم ولی مرینت گفت به لوکا دوست پسرش(من:وات د فاک ادرین شات عاپ:/انتظار نداشتم لوکانت شیپر باشی--)میگه تا یه اهنگ براش جور کنه.بلخره اون نابغه پیشی هاس:)

..........

تکالیفم رو که انجام دادم به سمت اتاق بابام رفتم.
ناتالی: پدرتون الان کار دارند. باید زمان دیگه ای تشریف بیارید.
_ناتالی کارش دارم. خودت برو داخل بگو ادرین کار داره....
تاحالا اینجوری با ناتالی حرف نزده بودم. 😀
اومد بیرون.
+میتونید برید داخل.
رفتم داخل
_سلام پدر
+سلام ادرین. با من کاری داشتی؟
شروع کردم به اروم قدم زدن دور اتاق
_پدر.از اونجا که امشب جشنه،من خواستم به شما اطلاع بدم که قراره برم بیرون
واایییی چقد بزرگانه حرف زدم😂(ذوقققق)
پدرم همیجوری نگاهم کرد. توی نگاهی تعجب خاصی بود.خودش رو کنترل کرد و حرف زد.
+ادرین تو امشب اجازه نداری جایی بری
دست به سینه روبروش وایسادم و گفتم:
_عذر میخوام پدر،ولی من نیومدم که ازتون اجازه بگیرم.خواستم اطلاع بدم.همین.اگر هم مسئله ای نگرانتون میکنه میتونید بگید بادیگارد هم همراهم بیاد (یعنی قرار نیست بیاد 😐✋).ولی فکر نکنم بتونه حواسش به من باشه. چون بالماسکه س..
برگشتم به سمت در تا برم بیرون
+ادرین صبر کن
روی پاشنه چرخیدم و توی چشم هاش نگاه کردم
_پدر.من۱۶سالمه... سال بعد باید وارد دانشگاه بشم.
+ادر...
یکم بلند تر حرف زدم
_پدر!به چی میخواید برسید؟؟؟زندانی کردن من نه تنها ازم محافظت نمیکنه،بلک دیوونم میکنه.لطفا تمومش کنید.لابد نمیخواید بذارید برم کالج؟
حاضر بودم که در جواب حرف بعدش بگم شما که :میدونید من چجوری میتونم از خونه فرار کنم. اما هیچی نگفت
از اتاقش بیرون رفتم.همیشه باهاش مثل یه بچه کوچولو حرف زده بودم و با التماس ازش درخواست میکردم.اما از الان فرق میکنه.دیگه میخوام بزرگ باشم.
از پچ پچ هاش با ناتالی فهمیدم که قرار نیست جلوم رو بگیره.فقط بادیگارد من رو تا هتل میرسونه.
توی دلم از خوشحاله غوغا بود.یعنی لیدی رو میبینم؟رفتم روبروی اینه و موهام رو بهم ریختم،یقه‌م رو کشیدم به سمت پایین و با حالت خمار گفتم:از این پسر جذاب(sexy) (😐)خوشت نمیاد؟ خودم خندم گرفت و لباسم رو درست کردم😂خب معلومه که خوشش میاد.البته.شاید:)
با همون موهای به هم ریخته یه عکس شلخته گرفتم و با کپشن:«فردا بالماسکه خوش بگذره» پست کردم.پدرم بیکار نیست که بیاد پیج منو چک کنه و بخاطر اینم سرم قر بزنه.پس هرچقدر بخوام پست لایک خور میذارم😂...

پلگ:دیوانه ای تو...
.......
اینم پارت ۲💖 

ببخشید ولی من زیاد بلد نیستم با بلاگیکس کار کنم ولی سعی خودمو میکنم که براتون رمانای بهتر از این بنویسم 🫀🫶🏻

دوستتون دارم تا پارت های دیگه خدانگه دار